loading...
دانش اموزی
احسان بامری بازدید : 1 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

سه ایرانی وسه اجنبی

سه نفر اجنبی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه اجنبی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از اجنبی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.

همه سوار قطار شدند. اجنبی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. اجنبی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

بعد از کنفرانس اجنبیها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر اجنبی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از اجنبی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه اجنبی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه اجنبی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی اجنبی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت اجنبی ها و گفت: بلیط، لطفا!!!

 

 

آرزوی محال

يك بنده خدايي ، كنار اقيانوس قدم ميزد و زير لب ، دعايي را هم زمزمه ميكرد . نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت :

- خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟

ناگاه ، ابرى سياه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هياهوى رعد و برق ، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه ميگفت :چه آرزويى دارى اى بنده ى محبوب من ؟

مرد ، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت :

- اى خداى كريم ! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم !!

از جانب خداى متعال ندا آمد كه :

- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوست ميدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم ، اما ، هيچ ميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هيچ ميدانى كه بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت كنم ؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود ؟ . من همه ى اينها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آيا نمى توانى آرزوى ديگرى بكنى ؟

مرد ، مدتى به فكر فرو رفت ، آنگاه گفت :

- اى خداى من ! من از كار زنان سر در نمى آورم ! ميشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست ؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟

صدايي از جانب باريتعالى آمد كه :

- اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى ، دو باندى باشد يا چهار باندى ؟؟!!

 

 

سخنی از ناپلئون :

هرگز اشتباه نکن اگر اشتباه کردی ، تکرار نکن

اگر تکرار کردی ، اعتراف نکن

اگر اعتراف کردی ، التماس نکن

اگر التماس کردی ، دیگر زندگی نکن

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 1,872
  • کدهای اختصاصی

    کد جملات په نه په



    ساعت فلش

    
  • انجمن
  • جاوا اسكریپت

    کد ذکر ایام هفته

    پیچک

  • ابزار جدول لیگ فوتبال
  • 
  • انجمن